۲۱ دی ۱۴۰۲ - ۰۷:۴۰
کد خبر: ۷۴۹۴۰۹
یادداشت؛

انتظاری پانزده ساله برای یک دیدار

انتظاری پانزده ساله برای یک دیدار
خدایا این انتظار کی به پایان می رسد !؟ اما این بار دیگر فرق می‌کرد؛ "خون دلی که لعل شد" را خوانده بودم، دیگر طاقت نداشتم اصلا، مدرسه گفت قرعه کشی فقط سه نفر، توسل کردم التماس کردم مضطر شدم، جواب آمد اسم شما هم هست.

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، برای دیدار او به میدان امیر چخماق یزد رفته بودم چندین ساعت انتظار اما هجوم جمعیت من را از دیدار محروم کرد و نشد!، چندین سال بعد در قم او آمده بود، چندین ساعت در خیابان‌های قم اما باز هم هجوم جمعیت اجازه نداد!! هیچ چیز مانع جمعیت نبود حتی جدول‌هایی که با جرثقیل حمل می‌شد آنها آن را از میان را حذف می کردند!!!

در مدرسه علمیه سطح یک، امام جماعتی داشتیم که گاهی اوقات در مدرسه ما در قنوت نماز واجب ظهر و عصر می گفت:  اللهم احفظ و أید و انصر القائدنا الخامنه ای، ما هم می گفتیم به عشق او، اما بدون دیدنش، هر روز . . .

خدایا این انتظار کی به پایان می رسد !؟ اما این بار دیگر فرق می‌کرد؛ "خون دلی که لعل شد" را خوانده بودم، دیگر طاقت نداشتم اصلا، مدرسه گفت قرعه کشی فقط سه نفر، توسل کردم التماس کردم مضطر شدم، جواب آمد اسم شما هم هست؛ اما دو مانع بود، امتحانات آن هم دوتا در نوزده دی و هجوم جمعیت، اولی حل شد با توسل و جابه جایی، اما دومی هنوز مانع بود، چه رفقایی با من همراه شده بودند، هردو می گفتند، قبل در عالم رؤیا این دیدار را دیده بودند.

گفتم ساعت ۳:۳۰ گفتند قبول؛ حرکت کردیم با سرعت خیلی زیاد خدایا ما باید اولین باشیم ! رسیدم هنوز اذان صبح نشده بود، نماز را خواندیم اما پشت در انتظار در پیاده رو، خدایا انتظار به سر رسید من بودم و حسینیه خالی بود، چه عطری چه فضایی، شدم نفر اول در جایگاه مردم عادی، دیگر جمعیت مانع نبود حالا من بودم که تیم حفاظت به من  می‌گفتند جلوی جمعیت را با دست به دست هم دادن بگیرید.

او آمد؛ چقدر به من التماس دعا گفته بودند یکی گفته بود در اولین نگاه بگو السلام علیک یاابن الرسول الله و برایم دعا کن، همه را یاد کردم و دعا،  یک دل سیر نگاه کردم فقط نگاه و اشک و یک دنیا حکمت، تا حالا هیچ لذتی بالاتر از این لذت را نچشیده بودم هیچ لذتی !

تمام شد و باید می رفتیم، اما گفتن میهمان سفره او هستیم چقدر لذیذ بود هیچ غذایی تا به حال به این لذیذی نخورده بودم، تمام شد، یادم آمد امام جماعت مدرسه ما می گفت. با تمام وجود گفتم: اللهم احفظ و أید و انصر القائدنا الخامنه ای، من ماندم  و انتظاری دوباره.

قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ، الحمد لله کما هو اهله.

مسلم صمدی شاه آباد

دی ماه ۱۴۰۲

ارسال نظرات