۲۵ دی ۱۳۹۷ - ۲۲:۳۲
کد خبر: ۵۹۳۳۴۸
یادداشت؛

آزادی در انگاره‌های مدرن و پست مدرن

آزادی در انگاره‌های مدرن و پست مدرن
براساس اعتقادات لیبرالیستی انسان موجودی طمّاع و سودپرست و خودخواه است و از نظر آفرینش یک امر زمینی است.

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، پیرو یادداشت قبل، اکنون در صدد بررسی مفهوم آزادی در مکاتب غربی هستیم چرا که در بهترین حالت «آزادی در تفکر انتقادی»، به مفهوم رهایی از سلطه و نفوذ سیستماتیک مدرنیته و ایدئولوژی‌های دروغین و ساخته نخبگان اجتماعی، مشروع سازی نظام های سیاسی مرموز و رهایی از جامعه و فرهنگ  تصنعی توده ایی مرموز، با نظریه دیالکتیک اجتماعی با افشای دقیق تر ماهیت جامعه است[1] ولی هرگز انتقادگرایان نیز آزادی واقعی را به غرب هدیه نکردند.

آزادی در نظریه ساختارگرایی: از نظر ساختارگراها همه افراد مقهور ساختار و در اسارت هستند.

تحلیل و نقد: ساختار گرایی درست در مقابل اراده گرایی است که آزادی را  فطریِ و وجدانی می داند و از طرفی، پذیرش این نظریه باعث از بین رفتن امکان مقایسه و ارزیابی نظریه ها خواهد شد از سویی بیشتر مفاهیم ساختار گراها انتزاعی هستند بویی از عمل نبرده اند و به دلیل اصل پنداری نقش ساختار، در واقع یک نظریه ضد انسانی و تداعی نوعی جبرگرایی و نفی فردیت انسان است.

آزادی در پساساختار (میشل فوکو): آزادی، «عین شرطِ اعمالِ قدرت» تعریف شده و قدرت در همه چیز و همه جا نفوذ دارد حتی دانش و فنون معاصر در خدمت قدرت و در صدد ساخت و تکمیل قدرت اجتماعی عمل می کند و برای کنترل و محدودیت امیال و آرزوهای فردی است و کار دانش نیز حل مشکلات نیست در خدمت قدرت است بنابراین بیشتر روان شناسان و روان پزشکان و دست اندر کاران علوم انسانی (سیاسی، اقتصادی و...) غربی با روش علمی و تکنولوژیک انسانها را تحت نظر همه جانبه خود قرار داده است.[2]

تحلیل و نقد:  این نظریه در پی توجیه  قدرت آن را ساختار نافذ دانسته که در همه جا نفوذ کرده و دانش و فنون معاصر نقش کنترل امیال بشر را عهده دار است و اکنون در قالب نظم نوین جهانی به مثابه یک دهکده، تمام آرزوهای فردی را تحت کنترل غرب می شمارد. چنین رویدادی گمان زنی مهندسی آزادی استکباری را بیشتر می کند آنگونه که «لوی استرتوس» نیز می گفت : آزادی سرپوشی برای قوم محوری و استعمارگری و نسل کشی غربی ها است یعنی تصورات همه اروپائیان از عقل و علم و پیشرفت و لیبرال دموکراسی، ربودن غیریت و استقلال آن غیر اروپایی است[3].  توسعه طلبی های امریکایی- اروپایی این قرن شاهد این مدعاست. آیا آزادی در حقیقت به این معنا است؟ با اینکه آزادی به مفهوم  رهایی از اکراه دیگری است نه شرط اعمال قدرت اجتماعی که از سوی ملوک و حکّام وضع می شود؛ البته دلیل این نگره درباره آزادی، تاکید بر اصالت«سازه»بجای حقیقت است. در نتیجه رویکردی محافظه کارانه و غیر تاریخی و بلکه ریشه در  مارکسیسم دارد. در پارادایم ساختار گرایی و پساساختار دریدا، کوهن و ویتکنشتاین و... با مردود دانستن همه مفروضات معنا، حاضر و آماده نبوده، سیّال و گریزان است.. بنابراین آزادی مردّد است و نهایتاً در گرو نفوذ ساختارهاست؛ که اگر چنین است باید پرسیده شود آزادی و کمال جویی فطری انسان به کدام دلیل ساختاری جبری دارد ؟!

آزادی در اگزیستانسیالیسم: سرنوشت آزادی از دیدگاه  فیلسوفان رمانتیک و وجود گرایان این شد که « انسان نمی تواند از خود بنیادی انسانی فراتر رود ، وجود انسان هیچ ماهیتی ندارد و انسان ما هیتاً آزاد است ». [4] و هایدگر گفت : «هیچ حقیقت نهایی درباره انسان وجود ندارد انسان ها چیزی هستند که انتخاب می کنند».

فلسفه سیاسی غرب که با طرح مفهوم آزادی در صدد پاسخ گویی به مسئله رابطه فرد و جامعه و فرد و دولت بود، به دلائلی نه تنها نتوانست آزادی فرد را در قبال قدرت جامعه و دولت حفظ کند، بلکه قدرتی فراگیر را در قالب «توتا لیتاریانیسم‌»  به بار آورد که در آن، آزادی فرد به طور کامل در دولت به تحلیل رفت و موج دوم مدرنیته (مدرنیته نظام مند یا سازمان یافته) شکل گرفت. این به آن دلیل  بود که ملاک های ارزشی و دین و امور فطری و حریم آزادی و کمال انسان، نه به نحو حقیقت که از هدایت وحیانی بهره می جست بلکه با  مهندسی یک نوع عقلانیت خود بنیاد در مقابل عقل فطری و وحی الهی قد علم کرد که در آن آنچه حکومت می کرد هوا و هوس قدرتمندان بود نه عقل کاشف؛ در نتیجه  آزادی عقلانی رنگ باخت. عاقبت این ساختار و سازمان مدرنیته  دوام چندانی نیاورده و بالاخره در دهه آخر قرن بیستم رو به زوال نهاد و خود را به دست موج سوم مدرنیته سپرد

بدین ترتیب «خود آزاد » که آغازش از دکارت بود با عبور از اندیشه مدرن روشنگری، رومانتیسم و پدیدار شناسی و نظریات جزء و کل، در اگزیستانیسالیسم به اوج خود رسیده و با پسامدرنیسم در همه عرصه ها رو به افول  نهاد . چنانچه آثار این گسست را در نحوه  افساد در عملکرد قدرتها و رسانه های جمعی جهان غرب شاهد هستیم، حقیقت در کنار اباطیل و ظلم در کنار صلح و عدل، خرافه در کنار واقعیات به نحوی حل شده و سازش یافته و برابر نشان داده می شوند.

«آزادی» در مکتب لیبرالیسم: به معنای انتخاب حداکثری اراده بشر با هدف دست‌یابی به لذات دنیوی است.

آزادی نیز مانند «فردیت» یکی از نتایج «خود بنیاد انگاری» است خود بنیادی آن گاه که در قلمرو عمل وارد می شود رنگ آزادی به خود می گیرد. شاید بتوان گفت ریشه فلسفه جدید، آزادی و اختیار انسان است  آنجا که دکارت هم تاکید داشت: «به تجربه می یابیم که اراده من به هیچ حد و مرزی محدود نمی شود و حتی در حد و قواره خداوند است.» این نوع نگره به مجموعه نگرشها و روشها، سیاست ها و ایدئولوژیهایی اطلاق می شود که عمده ترین هدفشان فراهم آوردن آزادی هر چه بیشتر برای فرد است. شالوده، این مکتب، فرد گرایی است، این مکتب مانع خود را تمرکز قدرت می داند.  اندیشه آزادی از دکارت مایه گرفت و از نظرگاه جان انگلس گذر کرد و افرادی همچون جرمی بنتام و جیمز میل، فرانسوا ماری ولتر، جان استوارت میل و در قرن بیستم برتراند راسل، کارل ریمون پوپر، آیزابرلین هر کدام بشیوه ای لیبرال[5]بوده اند

اما بی تردید یکی از پررنگ ترین تجلیات آزادی را باید در اگزیستانسیاسیم الحادی ژان پل سارتر یافت. که به زعم خود، وجود خداوند متعال را از صحنه هستی کنار می نهد تا برای آزادی انسان جایی باز کند وی می گوید: «قول به آزادی انسان، مستلزم این است که افراد بشر ملعبۀ خدایان یا هر قوۀ دیگری ما سوای خود نیستند بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیر متعلق و غیر مرتبط اند و خلاصه به حال خویش اند .... که نفی خالقی علیم، شرط عقلی و منطقی حریّت کامل انسان است ».  مفهوم لیبرالی ماهیت انسان، افعال انسان را ناشی از انرژی طبیعی تمنیات و امیال ذاتی او می داند ... زیرا فرد طبعاً به دنبال خوشبختی، لذت و ارضای تمنیات خویش است[6]

الف؛ گستره آزادی در عرصه علم اقتصاد: به معنای حفظ آزادی اقتصادی و دفاع از حریم مالکیت خصوصی و سرمایه سالاری و ترویج بازار آزاد و رقابتی، بطور کلی، هم عنان سرمایه داری  ( کاپیتالسیم ) است و در عرصه فرهنگ؛ به مفهوم جانبداری از آزادیهای فردی و اجتماعی است .

ب؛ در عرصه علم سیاست، که بیشترین کاربرد را داشته است طرفدار هر چه بیشتر آزادی فردی و نهاد های مدنی در برابر اقتدار دولتی است .

 ج؛ در عرصه علم اخلاق؛ لیبرال یک آیین یا آموزه اخلاقی تساهل گرا، انعطاف پذیر و اباحی مسلک است و در تقابل با شرع پرستی یا قانون مداری است .

د؛ در عرصه الهیات؛ عقیده بر این است که حقائق و گوهر دین با هیچ مقطع تاریخی و فرهنگی گره نخورده است و می توان آن را متناسب با فهم مدرن عرضه کرد . . .[7]

براساس اعتقادات لیبرالیستی انسان موجودی طمّاع و سودپرست و خود خواه است وظیفه لیبرالیسم پی گیری وصول بشر به این آرمان هاست. و برای رفع تزاحم می گویند: «اگر کسی به دنبال سود شخصی و هوس بازی فردی باشد یک دست نامرئی همه امور را به نحو عقلانی به سامان خواهد رساند » انسان از نظر آفرینش یک امر زمینی بوده و با خدا مرتبط نیست: «جهان موجود خود پیدایش و انسان نیز بخشی از جهان متحول است»[8]هدف اولیه و نهایی انسان، لذّت است (لذت ثروت و قدرت و ظواهر مزایای جهان ) و غیر از این جهان، واقعیتی وجود ندارد. عقل سامان بخش هدف دنیوی است 

نقد لیبرالیسم

فریدریش هگل در نقد لیبرالیسم معتقد است: جامعه لیبرال در مورد سه مفهوم «آزادی اخلاقی» ، «آزادی اقتصادی»[9]و «فرد» تصویری مبهم و یک سویه و نابسامان دارد زیرا آزادی بر خلاف تفکر لیبرالی، تنها حذف قیود و محدودیت‌های بیرونی نیست. وی-همسو با کانت-معتقد است آن چه آزادی واقعی را محقق می کند، توانایی در کنترل و بازداشتن امیال و انجام رفتارهای آزادانه بر اساس تدبّر و تأمل عقلانی است . انسانی که ارضای نیاز و امیال فردی، او را به هر سو می کشاند یک فاعل عاقل و آزاد نیست.

به همین خاطر است که هگل جامعه لیبرالی را جامعه ای غیر آزاد می خواند به نظر وی آزادی اقتصادی نیز یک سویه است. جامعه  قوام یافته بر اساس اقتصاد بازار، همه افرادش در پی منافع خودشان هستند؛ بنابراین تابع ساز و کار بازار می شوند و همه مناسبات در روابط انسان ها به صورت تجاری در می آید، و بتدریج جامعه از صفات انسانی تهی می شود. به عقیده وی، طبیعتاّ فرد نیز در جامعه لیبرال، یک فرد منزوی و ریشه کن شده از اجتماع است. فرد در این تصویرِ ناقص، جامعه را صرفاً ظرفی برای تامین نیازهای خود می بیند و علاقه یا هویت مشترکی او را با جامعه و فرهنگ و سنت و دین خود پیوند نمی دهد.

از دیگر انتقادها به آن، دست کشیدن از همه نگرش ها جز ایمان به عقل خود بنیاد است. لیبرالیسم با تکیه بر غرور علمی و محک تنگ تجربی مفاهیم خدامابانه را کم رنگ و با خَلق ارزش‎های ساختگی، انسان را از ذخایر ارزشمند وحیانی محروم می‎سازد و معنای باطنی جهان انسانی را مثله می‎کند که نتایج آن صرفاً لذات دنیوی، اضطراب، ناامیدی، ناامنی، جنگ و خونریزی، تصاحب حقوق و اموال دیگران به این سبب که غایات متعالی انسان، موهوم و عبث دانسته می‎شود و چنین برداشتی درباره انسان و جهان در ذات مسلک اباحیگری و لیبرال تعبیه شده است. و این چنین بشر سرگشته و حیران در ایسم های گمراه کننده گرفتار آمده، باستغاثه، منجی آخرالزمان را به زبان  ادبیات و هنر و... به دادرسی فرا می‎خواند.

در یادداشت سوم انگاره نهایی و واقع نما از آزادی تقدیم مخاطبان خواهد شد./918/ی702/س

مرتضی خورشیدی

منابع

[1] نظریه مارکسیستی-اثبات گرایی-جامعه شناسی-جامعه نوین/ مقاله مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی/ پژوهش نامه علوم اجتماعی، سال اول، شماره،چهارم.  

[2]  گفتمان توسعه در منظر ساختار گرایی 10/10/96- Khfarak.ir؛

-مقاله -ینامتنیت در پژوهش های تاریخی -30/7/ www.noorolasfia.ir 96.؛

politicos.blogfa.com-46-بررسی علل ناپایداری احزاب  ایران براساس رویکرد ساختارگرایی10/10/96؛

-سایت پژوهه متعلق به پژوهشکده باقرالعلوم، Pajoohe.ir--عبدالرضا آتشین صدف؛

-سیم، استوار ت، ساختارگرایی و پسا ساختارگرایی، مترجم:فتاح محمدی مجله فارابی  دوره یازدهم شماره اول ص 113.

3.هی، کولین، ساختار و کار گزار در: مارش دیوید، روش، و نظریه در علوم سیاسی، ص 327- 303.

[4] همان.

[5] پایان نامه آسيب  شناسي  مباني  معرفتي  علوم  انساني  سکولار از منظر حکمت صدرايي، مرتضی خورشیدی ص 65-68.

[6] همان،90-93

[7] همان،91-93

[8] همان، 91-92

[9] همان

مرتضی خورشیدی
ارسال نظرات